Memorandum

اتاق قبرآگین

 

فرش اتاقم را روز جمعه شستم و با تعلل بسیار دیروز بر چینۀ پشت بام پهنش کردم تا خشک شود. دو روزی اتاقم لخت و عور بود و دو شب برای خواب تنها یک نمد 150 در 50 سانتی متری بستر من بود. دیشب وقت خواب به طرز عجیبی حس در قبر بودن به من دست داد. شروع کردم تفاوت هایش را با قبر برشمردن. در اتاق من دو ردیف قفسه کتاب است. از حقوق گرفته تا فلسفه. رخت‌آویزی هست. ملزومات الکترونیکی(عجب واژه‌ای)، کمد و چیزهای دیگر. مهمتر از همه شاید چراغ خواب.

این ها را بیهود می شمردم تا حس کنم که از مرگ دورم. حس کنم که هنوز فرصت زندگی دارم. بیشتر از اینکه برایت جالب باشد، ته تهش ترسناک و هول انگیز است.  نیروی حیات با تمام قدرت شما را به پیش سوق می دهد و یک آن فکر مرگ همۀ رویندگی و بالندگی را از شما می گیرد. با خودم می گویم که این روزگار چه بازی ها که با گوی وجود ما نمی‌کند.

در می‌مانم که بعضی ها چقدر راحت آمادۀ مرگ هستند. مثلا همین مولانای بلخی؛ به تعبیری برای مردن سر و دست می‌شکند

آمده موج الست، کشتی قالب ببست         باز چو کشتی شکست نوبت وصل و لقاست

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد ادبی فیروزجایی

آندو جان، سپاس

نه آن پاس گل زیبا، نه آن شوت ویران کننده، نه آن دوندگی های بی پایان و نه آن دست زخمی، هیچکدام به اندازه لحظه ای که توجه تک عکاس ایرانی حاضر در ورزشگاه بوریرام را به خود جلب کرد، ارزشی نداشت.

ثانیه‌ای که عشق را میان دستانش به فوتبال ایران یادآور شد. پروانه‌ای که از بخت شوم به زمین چمن آنجا رسیده بود و هر استوکی می‌توانست عمر کوتاهش را تمام کند و دستان خسته آندو او را به گوشه‌ای دیگر از دنیا برد.

این صحنه ماندگار و رفتار انسانی پسر نیک ایران، بسان لبخندیست به این فوتبال پر حرص و طمع که برای ریالی بیشتر به هیچ اخلاقی پایبند نیست. به شعارهای پر از خالی و دعواهای زرگری، به شنیده می‌شود های بی اساس، به بی‌رحمی‌های بی‌پایان، به ریختن آبروی هر انسان!

رفتار آندوی عزیز، بهترین پیام برای شعار جوانمردانه فیفا بود، به شیطنت تایلندی ها و به خودمان که عشق را میان این هیاهو به خاک سپرده ایم. خسته نباشی برادر « مسیحی ».


منبع: خبرگزاری بهار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد ادبی فیروزجایی

عاطلی و باطلی

وقتی نمیدانی یک چیز مهم است، از دست دادنش چندان مهم نمی نماید، اما امان از وقتی بفهمی که آن چیز چقدر مهم است. حتی اگر قدرش را هم بدانی، باز به نوعی احساس می کنی در حال از دست دادنش هستی و هیچ کاری از دستت برنمی‌آید. حالا حساب کنید آن چیزی، چیزی مثل وقت باشد. نه می‌توانی ببینی اش، نه جنس و اندازه دارد که این به نوعی اوضاع را بغرنج تر می کند. مشکلی که الان من دارم همین است. میدانم وقت مهم است، تمام تلاشم را هم می‌کنم، ولی مدام احساس می‌کنم در حال ابطال و از دست دادنش هستم. مثلا همین تابستان. به خودم وعده کردم که از فرصت استفاده کنم و نگذارم به باطلی بگذرد. تمام تلاشم را هم کردم، اما بعد از دو ماه احساس عاطلی و باطلی دارم. نه که فکر کنید کم کاری کردم. نه. کتاب های مورد علاقه ام را خواندم، کار کردم، کلاس جدید رفتم و اتفاقا بهترین دانشجوی آن کلاس بودم، اما حاصلش هیچ است.

مدام این بیت حضرت حافظ را در این گونه لحظات به یاد می‌آورم که می‌فرماید:

قدر وقت ار نشناسد دل و کاری نکند           بس خجالت که از این حاصل اوقات بریم

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد ادبی فیروزجایی

سرآغاز

مرد خردمند هنر پیشه را، عمر دو بایست در این روزگار، تا به یکی تجربه اندوختن، با دگری تجربه بردن به کار!

 

اگر همه ما تجربیات مفید خود را در اختیار دیگران قرار دهیم همه خواهند توانست با انتخاب ها و تصمیم های درست تر، استفاده بهتری از وقت و عمر خود داشته باشند.

 

گاهی هدف از نوشتن ترویج نظرات و دیدگاه های شخصی نویسنده یا ابراز احساسات و عواطف اوست. برخی هم انتشار نظرات خود را فرصتی برای نقد و ارزیابی آن می دانند. البته بدیهی است کسانی که دیدگاه های خود را در قالب هنر بیان می کنند، تاثیر بیشتری بر محیط پیرامون خود می گذارند.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد ادبی فیروزجایی