اول ابتدایی که درس خواندن را شروع کردم، اصلا فکر نمی کردم که آینده چه خواهد شد. خوب یادم هست که در آن روزها، اصلا فکر نمی کردم بزرگ شدم، چه کاره شوم، چه کنم، چه بخوانم. اولین بار سر کلاس انشای سوم یا پنجم، شاید هم چهارم ابتدایی بود که با موضوع «می خواهید در آینده چه کاره شوید؟» مواجه شدم. از آن جا که پدرم معلم بود، با خودم فکر کردم معلم شوم. از آن روزها معلمی برایم شغلی دوست داشتنی شد. اما هنوز رشته و این جور چیزها گنگ بود.

رسیدم دبیرستان که با اندیشه های استاد دکتر شفیعی کدکنی آشنا شدم. خواستم بروم ادبیات. موقع انتخاب رشته به توصیه پدر زدم حقوق دانشگاه قم. شد آن چه شد. رفتیم و خواندیم و حقوق دان! شدیم.

امروز هم برای نگارش پایان نامه تلاش می کنم. پایان نامه ای با موضوع «مبنا و قلمرو حق اقلیت ها برای داشتن دادگاه و قانون خاص».

 

به منّهِ و کرمهِ. امید توفیق از او دارم.